چنين زيبا نگاري دلستاني

شاعر : عبيد زاکاني

به رعنائي و خوبي داستانيچنين زيبا نگاري دلستاني
که گوئي عاشق جان و جهان بودچنان بر عاشق خود مهربان بود
نديديم جز از او شيرين زبانينبودي با منش جز مهرباني
به رويش چشم جانم باز بوديمدامم خرمي دمساز بودي
غمش را در ميان جان نگهداربه دل گفتم که اي مدهوش بيمار
به خوبي کس از اين بهتر نيابدکزين خوشتر کسي دلبر نيابد
به وصلش داشتم خوش کار و باريبهم خوش بود ما را روزگاري
زمان در حکم و اقبالم قرين بودسعادت يار و بختم همنشين بود
ز بند هر غمي آزاد بودمز طالع خرم و دلشاد بودم
فلک مامور و اختر چاکرم بودجهان محکوم و دولت ياورم بود
در آن شادي بجز غم حاصلم نيستکنون زان عيش جز خون در دلم نيست
به دستي باد و دستي خاک دارمتني خسته دلي غمناک دارم